loading...
زیباترین اشعار شاعران معاصر
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
غروب 0 76 admin
mohammad بازدید : 11 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
زن و شوهری با نه تا بچه در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودند که مرد نابینایی هم به انها ملحق شد .اتوبوس که آمد پربود و فقط زن و نه تا بچه تونستند سوار بشن.به خاطر همین شوهر و مرد نابیناتصمیم گرفتند پیاده راه بیافتند.بعد از مدتی شوهره از تق تق چوب مرد نابینا عصبانی شد و گفت چرا یه تیکه لاستیک سر جوبت نمیکنی ؟.تق تق اش منودیونه کرد! پیرمرد جواب داد اگه تو هم لاستیک سر چوبت می ذاشتی الان ما سوار اتوبوس بودیم پس خفه شو
برچسب ها پلاستیک ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 327
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 162
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 183
  • بازدید ماه : 267
  • بازدید سال : 592
  • بازدید کلی : 9,793